مدت هاست به‌دنبال فرصتم تا خود را بجویم، غربال کنم، بگردم، شخم بزنم تا دوباره همان باشم که بودم.

امروز و امشب، شد و من مشغولم به انجام این مهم بسیار عقب‌افتاده. توی یادداشت‌هایم بیا و ببین که چه آشفته‌گویی‌ها و پراکنده‌نوشت‌هایی یافتم.

همه‌اش خطاب به تو.

فقط نمیدانم چرا مانده در پستوی نوشته‌هایم.

برایت منتشرشان میکنم درحالی که میترسم وبلاگ باز هم نوشته‌هایم را پاک کند.

اشکالی ندارد اما

باشد برای تو.

 

نامه یک:

ما آرامیم، نه از اعماق.
و این خوب نیست.

 

نامه دو:

من این روزها کم‌توانم. عاطفه‌م عقیم و نیازمند است. این روزها من از کاه کوه میسازم. دربرابر من مراقب خودت باش. در برابر من مراقب من باش.
بجای هر دویمان حواست باشد. مبادا عصیان درونم ما را بدرد. من از خود در امان نیستم. در بند خود. آشفته. اشتباه.

 

نامه سه:

میگردم برایت، عکس‌هایم را. زیر و رو میکنم و داستان هر عکس را مرور. میخواهم ببینم حتی به قدر یک عکس _که حاوی یک هزارم ثانیه از این جهان است_ پیدا میشود که همسو باشد با احساس من به تو؟

 

نامه چهار:
سلام. خیلی سلام نمیکنم. به آدم‌ها چرا. به تو نه. آخر آنقدر دور و دیر نمیشوی که انگار از نو دیدمت. با این وجود هرلحظه دلم تنگ است. دقیقا برای تو. توی نگارش این متن نقطه زیاد میگذارم. دقت کردی؟ چون من هم تازه دارم دقت میکنم. نقطه‌ها میگویند قاطعم‌. یقین دارم دلم برایت تنگ است. مطمئنم چشم‌هایت خیره‌ترین نگاه‌هایم را به خود جذب میکند. به اینکه دوستت دارم و خودم هم این را نمیدانم یقین دارم. شبیه شدم به یک ماهی که نمیفهمد آب یعنی چه‌. آنقدر در هوای دوست داشتنت نفس کشیده‌ام که انگار جهان تا بوده همین بوده و تا هست همین خواهد بود.
حرف زیاد است. اما عزیز من، خیلی فکرها دارم درباره‌ات. میخواهم در خیالم تو را ببینم.
باز هم برایت مینویسم.
اما حالا، چشم‌ها بسته، زندگی در پس پلک‌ها. به خیالات بزرگتر از جهان واقعیِ من خوش آمدی.

 

نامه پنج:

اینکه چه چیزهایی را میفهمی و آن را در نهان نگه میداری قلبم را گرم میکند و ذهنم را می ترساند.
میترسم از اینکه مثل من بمانی و بمانی و آدم‌ها به عادت همیشگی بودنت بیاسایند و درنهایت یک روز بی‌خبر بروی.
و گرم میشوم از اینکه شاید مثل من بفهمی، پر شوی، در خودت حل کنی، رد کنی تا پناه امن باشی.
این خیلی ترسناک است که من از دور آدم خوش‌بین نامهربانی هستم و از نزدیک بدبین و مهربانم.
من خودم را کجا ببرم از دست خودم. ای داد.
بیا گاهی باهم نفهمیم. این همه دانستن و نگفتن و ندانستن و گفتن برایم باتلاقی شده که چیزی نمانده در آن دفن شوم.
بیا نفهمیم و ندانیم و نگوییم.
یا بفهمیم و بدانیم و بگوئیم.
آهای، من این وسط م.
یا میفهمم و نمیگویم
یا نمیفهمم و میگویم
دار‌المجانین لطفا.

 

و این هم مال همین حالا، نامه شش:

حالم خراب است.

زیاد شد. نامه‌ها را شاید یک مدت اینجا ننویسم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Shane رودکی محمد غفاری تفریحات سالم Jesse Tyler فروش ارزان جزوات کنکوری ، دانشگاهی ، آزمون های آزمایشی اول تویی و آخر خودت تا امیدهست باید زندگی کرد دايان شاپ