چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به هر موضوعی نوشتم، برا مامان خودم ننوشتم. نه که نخوام، نمیتونم. نمیتونم حسمو با واژه و جمله بگم. همه چی که گفتنی نیست. چرا دروغ بگم این یکی هست. فقط من ظرفیت تحمل اون‌همه بار احساسی رو ندارم. میدونم پشیمون میشم یه روز. میدونم خودمو مسخره میکنم بابت این حرفام، یه روزی که اگه بخوامم دیگه نتونم بنویسم.
داغونم نه؟
ولی وبلاگ رو نوشتم
باشد بعنوان قدمی برای چرخیدن چرخ فکرم و زندگیم
کاش میشد منم مثل دنریس بگم: I'm going to broke the wheel


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Paula خرید فلزیاب تصویری 09192121179 POWERMILL CNC طراح اراکی | tarahearaki ‌‌ لوازم خانگی Karina اخبار هوش مصنوعی سانترال پاناسونیک و تلفن های بی سیم پاناسونیک - آریا تل ثبت نام کارآموز در علاءالدین